مجید عزیزی‌هابیل

(هیچ عمیق)

مجید عزیزی‌هابیل

(هیچ عمیق)

هیچ؛ یعنی جای خالی بعضی چیزها

بعضی هیچ‌ها آنقدر عمیق‌اند که همه چیز آدم را غرق می‌کنند...

پیوندها

پاییز فصلِ اولِ سال است بعد از این

زل  می‌زنی به شاخۀ خشک درخت‌ها

 

 

از پشت شیشه‌های قطاری که رفتنی‌ست

 

 

فرقی نمی‌کند به کجا؟ کی؟ چرا؟ چطور؟

 

 

فرقی نمی‌کند که جهانت بزرگ نیست

 

 

 

 

 

یک روز عصر، مثلِ همین روز‌های سرد

 

 

با اتّفاقِ مسخره‌ای آشنا شدیم

 

 

خمپاره‌های توی سرم تیر می‌کشند

 

 

سربازها یکی یکی از هم.../ جدا شدیم

 

 

 

 

 

یعنی تفاله‌های پس از جنگ ما شدیم

 

 

باید قبول کرد سیاست‌مدارها...

 

 

چاقو برید هر چه به دستش رسیده بود

 

 

[تصویرِ تار، تونل و سوتِ قطارها]

 

 

 

 

 

هر روز حالم از خودم، از زندگی... بد است

 

 

هر روز طول و عرضِ خیابان بلند شد

 

 

گنجشک‌های  مرده کنار پیاده رو

 

 

فهمیده‌اند بی تو زمستان بلند شد

 

 

 

 

 

از چشم‌های بی رمقِ گریه‌آورت

 

 

حس کرده‌ام چقدر غمت با من آشناست

 

 

من نیمۀ کسی که تویی نیستم، قبول

 

 

بن‌بست اتّفاقِ غم‌انگیزِ کوچه‌هاست

 

 

 

 

 

هی فکر کن به عکس فروغی که در اتاق...

 

 

توی اجاق عکسِ کسی دود می‌شود

 

 

خونی که پاش خورده به دیوار شیشه‌ها

 

 

گاوی که زیرِ فلسفه نابود می‌شود

 

 

 

 

 

عکسی که توی برف گرفتی قشنگ بود!

 

 

پاییز فصلِ اولِ سال است بعد از این

 

 

لعنت به مردها که نباید...که گریه هم...

تنها شدم، که بی تو محال است بعد از این..

 

 

 

 

.مجید عزیزی

 

 

 

 

 

 

  • مجید عزیزی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی