مجید عزیزی‌هابیل

(هیچ عمیق)

مجید عزیزی‌هابیل

(هیچ عمیق)

هیچ؛ یعنی جای خالی بعضی چیزها

بعضی هیچ‌ها آنقدر عمیق‌اند که همه چیز آدم را غرق می‌کنند...

پیوندها

شکوه شِکوۀ خاقانی از دی‌مــــــاه شــــــــروانم

به هر تیری که خوردم بذر شعری سر زد از جانم

شکوه شِکوۀ خاقانی از دی‌مــــــاه شــــــــروانم

 

مرا آشفتگی با شعر پیوسته است چــــون مویت

دوچــــندان می‌شــــود دل‌بردنم وقتی پریشانم

 

به رحمت آنچــــــنان امیدوارم برخلاف شیـخ

که او از مستی  و مـــــن از مسلمانی پشیمـــانم

 

کدامین نوشدارو حال من را خوب خواهد کرد؟

که خاکـــی زخمی از ارونــــد تا شاخ خراسانم

 

شراب و زهــــــر را دنیا به هم آمیخت در جامم

چنان مسعــــــود منحـــــوسم، چنین آباد ویرانم

 

نپرس از من «چرا این روزها در تو امیدی نیست؟»

شبم، تلخم، سیاهم، ابری‌ام، ســــــردم، زمستانم...

دوچــــندان می‌شــــود دل‌بردنم وقتی پریشانم

 

 

 

 

 

 

به هر تیری که خوردم بذر شعری سر زد از جانم

شکوه شِکوۀ خاقانی از دی‌مــــــاه شــــــــروانم

 

مرا آشفتگی با شعر پیوسته است چــــون مویت

دوچــــندان می‌شــــود دل‌بردنم وقتی پریشانم

 

به رحمت آنچــــــنان امیدوارم برخلاف شیـخ

که او از مستی  و مـــــن از مسلمانی پشیمـــانم

 

کدامین نوشدارو حال من را خوب خواهد کرد؟

که خاکـــی زخمی از ارونــــد تا شاخ خراسانم

 

شراب و زهــــــر را دنیا به هم آمیخت در جامم

چنان مسعــــــود منحـــــوسم، چنین آباد ویرانم

 

نپرس از من «چرا این روزها در تو امیدی نیست؟»

شبم، تلخم، سیاهم، ابری‌ام، ســــــردم، زمستانم...

 

 

 

 

 

 

شراب خمره‌شکن توی جام چشمت بود

سرباز راه برده به باروی دشمنم

آستینم را برای مرگ بالا می‌زنم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

با خودم گفتم به تو نزدیک چون پیراهنم

استکانت را زدی بر استکان دشمنـــــــم

 

مثل جامِ خورده بر دیوار خُــردم کرده‌ای

گرچه عمری فکر می‌کردم که کوه آهنم 

 

قسمتم از دوستان و دشمنان چاه است؛ چاه!

نیمه‌ای از رستمم، یک نیم دیگـــر بیژنـــم

 

چشم‌هایت، شانه‌هایت، موج موهایت کجاست؟

بعـــــــدِ تو تنهاتـــــرین دیوانۀ دنیا منـــم!

 

ناامید از آسمان، سرخورده از دنیای خاک

با امید دل بریدن پیله بر خــــــود می‌تنـــم

 

تیـــــغ ابرو را بیاور تا ببینی با چه شـــــوق

آستیــــنم را برای مـــــرگ بالا می‌زنــــم

 

 

 

در چشم‌هایم غرق کردی بندری را

 

 

باران به‌ هم زد شاخۀ خاکستری را

باران نمی‌فهمید چیزِ دیگری را

 

بادی به گندمزار موجی زد، تکان داد

از روی گوری یاس‌های پرپری را

 

روی قلمدان حس و حال رفتنت هست

وقتی تعارف می‌کنی نیلوفری را

 

از قایقت دستی تکان دادی برایم

در چشم‌هایم غرق کردی بندری را

 

بعد از تو تنها بودنم را دوست دارم

با گریه می‌سازم جهان دیگری را

 

یک روز می‌فهمی غمم درد کمی نیست

پس می‌فرستی آنچه با خود می‌بری را

 

 

مقالات دکتر مجید عزیزی‌هابیل

یک نیمه از خزانی و یک نیمه از بهار

مدّاح هیچ شاه و گدایی نبوده‌ایم

مدّاح هیچ شاه و گدایی نبوده‌ایم

 

 

گفتند رخت شعر به دربار می‌کشیم
ما پشته‌های خار به بازار می‌کشیم

 

تیر زمانه بر دل آزاده می‌رسد
شادیم از اینکه حسرت بسیار می‌کشیم!

 

صد بار در تلافی آن زخم می‌خوریم
از پای نارفیقی اگر خار می‌کشیم

 

راه صواب، قطع نگاه از دو عالم است
با این گناه از همه آزار می‌کشیم

 

بر سر در خرابهٔ دنیا نوشته‌ایم-
با خط سرخ و این همه را جار می‌کشیم:

 

مدّاح هیچ شاه و گدایی نبوده‌ایم 
خواری نمی‌کشیم اگر خار می‌کشیم!

 

 

 

 

به فتـــــــح قلعۀ متروکه افتخار نکــــــن

 

 

 

از این فلات بلا بی‌هـــــوا گذار نکـــن

به قصد صید نیا، خویش را شکار نکن  

 

از این معامله با دست پُر نخــواهی رفت

به شــــوق سکۀ نارایجم قمار نکــــــن

 

دل شکستۀ مــــن جای ترکتاز تو نیست

به فتـــــــح قلعۀ متروکه افتخار نکــــــن

 

درخت بـــی‌ثمر دل‌بریـــده از باغـــــم

مــــرا بســـوز ولیکن امیـــدوار نکــــن

 

ســـراب تشنه‌فــریبم، طلسم بی‌گنجـــم

به آفتی که منــــم خویش را دچار نکن