در چشمهایم غرق کردی بندری را
- جمعه, ۱۴ خرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۰۸ ب.ظ
باران به هم زد شاخۀ خاکستری را
باران نمیفهمید چیزِ دیگری را
بادی به گندمزار موجی زد، تکان داد
از روی گوری یاسهای پرپری را
روی قلمدان حس و حال رفتنت هست
وقتی تعارف میکنی نیلوفری را
از قایقت دستی تکان دادی برایم
در چشمهایم غرق کردی بندری را
بعد از تو تنها بودنم را دوست دارم
با گریه میسازم جهان دیگری را
یک روز میفهمی غمم درد کمی نیست
پس میفرستی آنچه با خود میبری را
- ۰۰/۰۳/۱۴