گذاشتم که بسوزم، بهار قسمت نیست
که هر که دود نشد زیرِ بارِ منّت نیست؟
منم که ساز ِ خودم را زدم ، اگر کفر است
نمازِ مردمِ دیوانه با جماعت نیست
اگر چه سجده نکردم، قبول کن بی شک
عبادت از سرِ اجبار هم عبادت نیست!
تمامِ عمر به بدنامیام نفهمیدم
که آخرین ثمر دوستی خیانت نیست
سکوت میکنم اما نه از رضایت، نه!
که گاه سرزنشی جز قبول تهمت نیست
□
بهار رفت و زمستان زغالمان گل داد
بهار فصلِ درختان بیلیاقت نیست